ساختههاي مستند ورنر هرتسوگ هميشه پررنگتر از فيلمهاي داستاني و سينمايياش جلوه گري كرده است.خودش اعتقاد دارد در فيلمهاي داستاني و هر چه كه در ژانر دراماجتماعي ساخته؛ بازهم رگههاي پررنگ فيلم مستند؛ آشكارا قابل دريافت و شناسايي است.
هرتسوگ از 1962 تا 2007 هرچه نوشت و ساخت به زبان آلماني بود. با اينهمه در سال 2007 يك توليد در بدنه سينماي آمريكا به نام "نجات در سپيده دم"( بابازي كريستين بيل) را نيز به كارنامهاش افزود. فيلمي كه يك دوبارهسازي منحصربفرد بود. يك بازسازي داستاني از يك فيلم مستند قديمي كه در سال 1971 در آلمان ساخته بود.
سينماگر 72 ساله اهل باواريا؛ هنوز در برخي فيلمهاي آمريكايي بازي ميكند و فيلم هم ميسازد؛ اما هنوز مهمترين دلمشغولياش كار در فضاي مستند است.
- پرکاری شما همیشه خبر خوبی بوده است، اما اگر هميشه مثل فیلم "نجات در سپیدهدم" که تقریبا اولین فیلم امریکایی شما بود و در سیستم كاري هالیوود پخش و اكران شد؛ کار میکردید آیا میتوانستید اینقدر پرکار هم باقي بمانيد؟
اينها هیچ ربطی بههم ندارند. این پرسش بیش از 10 یا 20 بار از من شده. بگذارید مطلبی را بگویم. ببینید اینجا در آمريكا در این پروسه تولید فیلم؛ یک سری قواعد عجیبی رایج است که معلوم نیست از کجا آمده. من هیچ کجا تابع این گونه کار کردن نیستم. من حتي تابع قواعد ژانر نيز سعي ميكنم نباشم. اما قوانين دست و پاگير را بر نميتابم.
- آنچه خواسته شماست به مراحل پیش از تولید و مثلا سفارش یا توصیه و سرانجام تحمیل بعضی مسائل از بودجه و برنامهریزی است یا به عوامل فنی هم برمیگردد؟
قبلا گفتم ، باز هم میگویم این قواعد هم به قبل از کلید زدن و هم به هنگام فیلمبرداری و هم به پایان کار برمیگردد و حتی به موقعی که چند هفته از کار گذشته و نیمه شب در حالی که در خواب هستی و ناگهان با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار میشوی تا در جریان یک تغییر مسخره در مورد حذف یا اضافه یک سکانس برای کار و تکثیر روی دی وی دی قرار بگيري.
- شما با این مسائل کنار آمدید؟
مساله کنار آمدن نیست ، هرگز برای کسی فیلم نساختم ، معتقدم فیلم متعلق به کارگردان است. حتی چند تا از کارهای تلویزیونی و ویدئویی من در همین سیستم مربوط به خودم انجام میشود.اما بهتر میدانید که حتی در زمینههای فنی در هالیوود قواعد خاص حاكم است و تهیه کنندهها و استودیو گاهی با چماق وارد میشوند.اما کارگردانی که فیلمهایش را متعلق به خود میداند، روش خاص خودش را دارد. حتی ممکن است یک کارگردان 35 ساله نیز مانند من و امثال من بیندیشد.
- در فيلمهاي مستندتان با زبان بيگانه چه كار ميكنيد؟
من در آلاسکا، در اعماق جنگل های آمازون، در ژاپن، در منطقههاي دورافتاده کانادا و در آفريقا جايي كه مردم هر محله و يا خیابان به یک زبان متفاوت تکلم میکنند فیلم ساختهام . وقتی زبان بیگانه با شماست و وقتی قرار است با این بیگانگی - البته در این جهت صرفا - زیر یک آلاچیق جمع شوید طبیعی است کندی کار پیش میآید و البته مقطعی.زبان تصوير همه مشكلات را حل ميكند.
- شایع است در بسیاری از آثار شما، آنهایی که درام مستند بیوگرافیک یا مستند طبیعتگرا هستند عمدتا حضور بازیگرهایتان صفر و صدي است!يعني یا بازيگران برايتان خیلی مهم هستند یا اينكه در پروژههايي اصلا اصراری بر انتخابهای خاص ندارید. آیا این گونه است؟
عمده مستندهای من بازیگران خاص نمیخواهند؛ اما در تعدادی از فیلمهایی که حتی با دوربین 16 میلی متری گرفتهایم اصرار بسیار و محض داشتم در مورد نوع بازیها و از بهترینها استفاده کردم. برای ساخت «فیتزکرالدو» همانقدر که اطراف و لوکیشن و حتی حرکت رود و شتاب یک ابر برایم اهمیت فراوان داشت، پلک زدن و حتی نگاه کردن «کلاوس کینسکی» نیز اهمیتی صد چندان داشت. این مهم را میتوانید در فیلم آن سوی آبی وحشی (هرتسوگ این فیلم را در سال 2005 ساخت و مستندی بود درباره آسمان و ابرها و خیلی چیزهای دیگر فیلمی که سرشار از سیالیت و احساس بود) بخوبی درک نمایید. در مرد خرس قهوهاي (2005) و يا "برخوردها در انتهاي زمين"(2007) و حتي در مردمان تايگا:يك سال شادمان(2011) هم بازيگر اگرچه مهم بود اما طبيعت، بحث و ورود اصلي بود. در اين پروژهها مكان برايم مهمترينها بودند.
- حال که صحبت از کلاوس کینسکی(بازيگر آلماني توانمند و محبوب ورنر هرتسوگ) شد، آیا شما هم قایل به این هستید که برخی کارگردانها تمایل به کارکردن با یک بازیگر خاص دارند که بهتر آنها را میفهمد و به درک متقابل رسیدهاند؟
در مفهوم عام این مقوله امکان ندارد تمام فیلمهای یک کارگردان با یک بازیگر باشد! حتی اگر فقط و فقط یک فیلمساز در یک ژانر 10 فیلم بخواهد بسازد و همان بازیگر را انتخاب کند. حتی در نقشهای فرعی، اما این که هرازگاه با بازیگر خاص خودت کار کنی این ایدهآل است.
- اصلیترین انتقادی که به شما طی سالهای اخیر شده اما ریشه در کارهای دهه 70 شما نیز دارد، این است که چرا هرتسوگ در ساختههایی که مستند صرف و محض هستند نیز «توهم و تخیل» را در بالاترین جایگاه از نظر معنی و مفهوم وارد این گونه آثارش میکند؛ آیا این تعدی به ژانر مستند و در تضاد با تعریف سنتی از این گونه محبوب نیست؟
هرگز این گونه نیست، هرگز. این روش کاری من است و هیچ تضادی هم با تعریف مستند و فیلم مستند ندارد؛ چرا که تعریف خود من و برداشت و درک من است. خواه غلط یا درست این درک من از مستند است که توهم و بهتر بگویم تخیل را درمستند ارج مینهم و فیلمی بدون خیال در حیطه مستند را ناقص میدانم. حتی این را بگویم که بداهه سازی را همطراز وارد کردن تخیل در فیلم میدانم. آیا بداههسازی گونهای از خیال نیست؟! به نظرم ملموسترین وجه آن باشد.
مستند بدون خیال و بدون بداهه هیچ بالی برای پریدن و دیده شدن نخواهد داشت. برای همین است که تفاوتی بین مستند محض با مستند داستانی قایل نیستم. هر چند تفاوتهایی اندک برای جذاب شدن کار دارند که من این گونه تفاوتها را بدون بزرگنمایی انجام میدهم.
نظر شما